«مغازه خودکشی» اثر ژان تولی، یک سفر عمیق به درون روح و ذهن انسانهاست که با زبانی فلسفی و هنرمندانه، معانی پنهان زندگی را مورد بحرانی قرار میدهد.
در این اثر بینظیر، ژان تولی با کمال دقت به زمان وجودی انسان، آزادی فردی، و مسئولیتهای اخلاقی پرداخته و از طریق گفتگوهای شخصیتهای آثارش، نگاهی شاعرانه به پرسشهای ابدی و پیچیدگیهای عقلانی انسان ارائه میدهد.
در تلاش برای کشف اعماق انسانی، جملات زیبا و پراهمیت این کتاب، مانند نورهای تندی از فیلسوفی انسان روشنایی میاندازند. میتوان با خواندن بخشی از جملات کتاب مغازه خودکشی به زیبایی و تأثیرگذاری جملات در تکیه بر حساسیتهای انسانی و گسترش آگاهی درباره جهان انسان، پی برد.
با ما همراه باشید تا در ادامه بیشتر در مورد بهترین جملات کتاب مغازه خودکشی خواهید خواند
بریده هایی از کتاب مغازه خودکشی
-لوکریس که پاک ناامید شده بود، گفت «وای از دست این خوشبینی تو. بیابون رو گلستون میبینی. یالا دیگه. پاشو برو مدرسهت. انقدر کار رو سرم ریخته که نمیخوام دائم اینجوری مثل بلبل برام بهبه و چهچهِ شادونه کنی.»
-مشتری پرسید «چرا همهشون شکل سیبند؟» «به یاد تورینگ. این مخترع به روش عجیبی خودکشی کرد. هفتم ژوئن ۱۹۵۴ اون یه سیب رو با محلول سیانور آغشته کرد و توی بشقاب کوچیکی گذاشتش. بعدش نشست و از روی اون نقاشی کشید و آخرسر هم سیب رو خورد.» «چهقدر جالب!» «میگن به همین خاطره که لوگوِ مکینتاش اپل شکل یه سیبِ گاززدهست. اون همون سیب آلن تورینگه.»
-ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدونید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند.
-خانم تواچ کاغذی را که پشت خود پنهان کرده بود درآورد و گفت «این چهجور نقاشیایه که از مهدکودک آوردی خونه؟» با یک دستش نقاشی را گرفته بود و با انگشت اشارهٔ دست دیگر روی کاغذ میکوبید. «جادهای که به یه خونه میرسه، با یه در و پنجرههای باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره میتابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفتهای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرندههای مهاجر که رو سر ما خرابکاری میکنند و ویروس آنفلوآنزا پخش میکنند، کجا هستند؟ تشعشعات هستهای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقعگرایانه نیست. برو ببین ونسان و مرلین وقتی همسنِ تو بودند چی میکشیدند!»
-از آنطرف دیوار، این صدا به گوش میرسید، «دیم دارام دیرام رام.» «مامان!» مادرش از آشپزخانه داد زد «چی شده؟» «آلن آهنگهای شاد میخونه.» «وای نه… بگم چیکارت کنند… کاش به جای این بچه تخس، مار افعی به دنیا میآوردم.» لوکریس به راهرو آمد و در اتاق آلن را باز کرد. «قطعش میکنی یا نه؟ چندبار باید بهت بگم ما نمیخوایم به این سرودهای شادِ مزخرف گوش بدی؟! مگه مارش خاکسپاری رو واسه سگ ساختهند؟ میدونی این آهنگها چهقدر حال برادرت رو بد میکنه؟ سرش درد میگیره.»
-گفت «این چهجور نقاشیایه که از مهدکودک آوردی خونه؟» با یک دستش نقاشی را گرفته بود و با انگشت اشاره دست دیگر روی کاغذ میکوبید. «جادهای که به یه خونه میرسه، با یه در و پنجرههای باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره میتابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفتهای توی این آسمونِ آبی نیست؟ پرندههای مهاجر که رو سر ما خرابکاری میکنند و ویروس آنفلوآنزا پخش میکنند، کجا هستند؟ تشعشعات هستهای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشیِ تو واقعگرایانه نیست. برو ببین ونسان و مرلین وقتی همسنِ تو بودند چی میکشیدند!»
-بعضی مشتریها پول بیشتری پیشنهاد میدادند تا یک شب را با مرلین بگذرانند، ولی لوکریس باعصبانیت جوابشان را میداد «دیگه چی؟! مگه خودتون ناموس ندارین؟!» میشیما هم باخشونت آنها را از مغازه پرت میکرد بیرون. «یالّا، گم شید! مشتریهایی مثل شما نباید پاشون رو اینجا بذارند.» «ولی من میخوام بمیرم.» «غلط کردی اینجا بمیری. برو مغازه توتونفروشی توتون بگیر تا تهدونت دربیاد.» و مرلین تهِ مغازه مردان را میبوسید.
-زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همه کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمه پُرِ لیوان رو ببینیم. حالا اون تفنگ و طناب رو پس بده. حالی که تو این لحظه توشی پُرِ استرس و درده.
-«اول نوامبره… تولدت مبارک، مرلین.» مادرش با یک سینی فلزی از آشپزخانه خارج شد. کیک تولدِ روی سینی به شکل تابوت بود. پدرش کنار میز گرد اتاق غذاخوری ایستاده بود. چوبپنبه بطری شامپاین را درآورد و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک میگم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»
-نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیه آدمها هم باهاش آشتی میکنند.
– میشیما رو به مأمور دولت کرد و آهی کشید «میگه واسهٔ چی میخوام! باور کنید عقلش رو از دست داده.» دوباره صدایش را بالا برد و رو به زنش داد کشید «برای دولته، ظاهراً به بیکفایتی خودش پی برده. امشب میخوان دستهجمعی خودکشی کنند. توی تلویزیون زنده پخش میشه! اون سمها رو میتونی آماده کنی یا نه؟»
– پسرک یک دستش به بانداژ چسبیده بود و آرام بالا میآمد. حالا دیگر کمتر از سه متر با آنها فاصله داشت. پشت ژاکت و شلوار روشن آلن، حروفِ چینی بیلبوردها عوض میشدند. چنگزده به بانداژ، بدون درخواست حتا کمکی، یا حتا ترس و وحشتی از اینکه چه پیش میآید، آلن همینطور که آهسته و آرام بالا میرفت، به آنها مینگریست. خوشی دستهجمعی آنها، امید ناگهانیشان به آینده و آن لبخندهای روشن روی چهرههایشان، همه به خاطر شور زندگی او بود. دو متر مانده به او خواهرش میخندید. خانم تواچ نزدیک شدن پسرش را تماشا میکرد؛ طوری که انگار مادرش در حیاط دبستان پیش او آمده است تا او را به تاببازی ببرد. مأموریت آلن به پایان رسیده بود. خودش را رها کرد.
– اعتمادبهنفس نداری. همین باعث ناراحتیت میشه، باعث میشه دائم به خودت غر بزنی و خودت رو بخوری ولی اگه آرومآروم یاد بگیری با کمک این ماسک خودت رو دوست داشته باشی و با خودت آشتی کنی… نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدمها هم باهاش آشتی میکنند.
چکیده ای از کتاب مغازه خودکشی:
«مغازه خودکشی» اثر ژان تولی، یک شاهکار ادبی و فلسفی است که در پس زمینه اشتباهها و تصمیمات مرگبار انسانها را بررسی میکند. داستان در یک مغازه کوچک آغاز میشود که چهار شخصیت مختلف در آن به سر میبرند و با طرح سوالات عمیق و تبادل گفتگوهای پیچیده، نقشه افکار، اندیشهها و احساسات آنها به نمایش گذاشته میشود.
این داستان نمایانگر تلاشی است برای کشف معنای وجود، آزادی شخصی، و مسئولیت فردی. نویسنده با استفاده از زبان فلسفی و نثر فوقالعادهاش، به شرح جوانب تاریک و پیچیده انسان میپردازد و مخاطب را به تفکر و تأمل درباره جوانب مختلف وجود انسان ترغیب میکند.
«مغازه خودکشی» با جملاتی زیبا و تاثیرگذار، از معماری فکری خود تولی، عمق و پیچیدگی جوانب انسانی را باز میکند و خواننده را به یک سفر فلسفی بیپایان دعوت میکند. برای مطالعه خلاصه ای کامل تر از این کتاب کلیک نمایید.
چرا کتاب مغازه خودکشی را بخوانیم؟
خواندن کتاب “مغازه خودکشی” اثر ژان تولی یک تجربه متفاوت و الهامبخش برای هر خوانندهای است. این اثر به شکل هنری و فلسفی به بررسی معنای وجود، آزادی فردی، و مسئولیت فردی میپردازد. تولی با زبان زیبا و عمیق خود، خواننده را به دنیای پر از سوالات اساسی میبرد و از او میخواهد تا با نگاهی انتقادی و باز به معنای زندگی خود نگاه کند.
در “مغازه خودکشی”، نویسنده با استفاده از داستان چهار شخصیت در یک مغازه کوچک، به طرح سوالاتی درباره معنای وجود و آگاهی انسانی میپردازد. این کتاب به خواننده این امکان را میدهد که در دل تفکرات فلسفی و ادبی، به دنیای پنهان خود پا بگذارد و به ژرفای انسانیت و معنای وجود پی ببرد.
“مغازه خودکشی” به عنوان یک آینه، انسان را با واقعیتهای تلخ و شگفتانگیز زندگیاش مواجه میسازد و باعث تحول در نگرش و درک او از دنیا میشود. این کتاب با جملات زیبا و طنزآمیزش، خواننده را به عمق فلسفه انسانی میکشاند و تجربهای ژرف و متفاوت از زندگی ارائه میدهد.
سخن پایانی:
«مغازه خودکشی» نه تنها یک اثر ادبی است بلکه یک سفر عمیق به درون روح و ذهن انسان میباشد که توسط ژان تولی به شیوهای هنرمندانه به ارمغان آمده است بلکه این کتاب با استفاده از زبان فلسفی و نثری متفاوت، به نقدهایی عمیق به تصمیمات مرگبار و اشتباهات انسانی میپردازد.
داستان در مغازه ای آغاز میشود که چهار شخصیت در آن گرد هم آمدهاند و با گفتگوهای پر معنا، نقدی عمیق به معنای وجود، آزادی فردی و مسئولیت فردی مطرح میشود. ژان تولی با این اثر زیبا و تأملبرانگیز، خواننده را به یک سفر عمیق و پرسشآموز درباره معنای زندگی دعوت میکند.
جملات زیبا و تاثیرگذار این کتاب، همچون یک نور فیلسوفانه، به دل خواننده نفوذ میکند و او را به تأمل در مورد جوانب مختلف وجود انسان میاندازد. “مغازه خودکشی” یک اثر استثنایی در زمینه فلسفه و ادب است که با زبانی دقیق و زیبا، تفکرات عمیق و پرسشهای حیاتی را به تصویر میکشد و خواننده را به یک سفر منحصر به فرد در دنیای انسانیت دعوت مینماید.